سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدا: بعضی چیزا رو خوب می دونیم، خیلی خوبَم می دونیم، ولی بازم یکی باید بیاد هی یاد آوریمون کنه!

یکیش اینه که خدا با ما همون جور برخورد می کنه که ما با دیگران. مثلا خدا شَرمِش میشه ما بگذریم و اون نگذره. گل تقدیم شما

تحول: عید اون وقته که حالمان "حَول حالنایی" شود... این روزها زندگی ام می خواهد بوی عید بگیرد. یا مقلب القلوب و الابصار...

عشق: با اینکه بچه هستم ولی اینو خوب فهمیدم که یه نفر وقتی عاشق میشه اون جوری میشه که معشوقش می خواد.

دقیقا همون جوری می شه که معشوقش می خواد...

استعداد و تلاشش همونی میشه که محبوبش می خواد. البته اگه عشقش واقعی باشه!

بدون هیچ سر و صدایی در عشق غرق میشه! جونشو فدای یار میکنه، اما هیچ کس نمی فهمه!

دیگه گولِ بوق و کرنا کردن و ما عاشقیم ما عاشقیم بعضیا رو نمی خورم! نکته بین

اگه کسی در محبتش صادق باشه، از خوابش، خوراکش، درس خوندنش و ... میشه میزان عشقش رو فهمید.

امتحانات: تا 4 تیر امتحان دارم و فرجه هست و از این جور حرفا! منم کم توقع و بی خیال... به معدل 18 هم راضیم!!! شوخی

تا بعدِ امتحانا بای... خدانگهدار


نوشته شده در  چهارشنبه 91/3/10ساعت  3:56 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

آن روز ها که بچه تر بودم وقتی به "اللهم اغفر لی کل ذنب اذنبته" دعایِ کـــــــمیل می رسیدم باران بود که می بارید...

این روز ها که باید آدم تــــــــر شده باشم، اگر حالِ دعـــایی باشد (که نیست!)، دیگر "کیف تؤلمه النار" هم تـــکانم نمی دهد!

گریه بچه گریه بچه گریه بچه گریه بچه

الفاتحه مع الصلوات!


نوشته شده در  دوشنبه 91/3/8ساعت  2:22 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

امروز ظهری با مامانم رفتم کتاب فروشی و کتابِ "قیدار" رضا امیرخانی را خریدم.
قبل ترش به دوسام که نمایشگاه کتاب می رفتن گفته بودم برام بخرنش ولی نخریدن! نامردا!
دلم شکست

ظهر که رسیدم خونه شروع کردم به خوندنش و تا تمومش نکردم از پاش بلند نشدم.نکته بین 
نه اینکه خودم نخواستم بلند بشم، می خواستم، ولی کتابه منو جذب کرده بود اساسی! 
 الان هم خیلی حالم خوفه و خوش حالم...
پوزخند

 انصافا پولِ پشت جلد کتاب فقط قیمت کاغذش هست، پول هنر رضا امیرخانیِ خیلی بیشتر از این حرفان.
اصلا مگه میشه روی این کارا قیمت گذاشت؟
این حرفا رو نگفتم که جو گیر بشید برید این کتب رو بخونید، اصلا!
کسی که زر شناسه بالاخره خودش طلا رو پیدا می کنه، حتی اگه زیر سنگ هم باشه!
چشمک


نوشته شده در  پنج شنبه 91/2/28ساعت  11:55 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

من برنامه ی آقای جیرانی را دوست داشتم، همین طور برنامه ی آقای شهیدی فر را.

شهید مطهری می گوید ما آزادی اندیشه داریم و آزادی عقیده. در اسلام آزادی عقیده نداریم (چون عقیده ممکن است مبتنی بر تفکر نباشد، مثل ترویج بت پرستی) اما آزادی اندیشه را بدون هیچ قید و شرطی قبول داریم.

جناب عماد افروغ روشنفکری است که حاصل تحقیق و تفکرش را (هر چند اشتباه) در برنامه پارک ملت گفت؛ او را در برنامه ی دیگری نقد کنید، فضا را فضای مباحثه کنید تا حقیقت روشن شود، تعطیل نکنید، سانسور نکنید، این خلاف تعالیم اسلام است.

اگر جلوی اندیشه را بگیرید، بعد از مدتی عقده می شود و از جای دیگر سر باز می زند!
اگر پس لرزه نیاید بعد از مدتی زلزله ی شدیدی می آید که همه چیز را نابود می کند...


از اندیشه نترسید! چون همیشه سازنده است، چون در آخر به حقیقت می رسد، به اسلام ناب می رسد. ممکن است گاهی اوقات هم اندکی منحرف شود اما در کل سازنده است.


نوشته شده در  چهارشنبه 91/2/27ساعت  11:38 صبح  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

جانم...
پدرم...
مادرم...
مالم...

همه چیزم...

به فدای امام نقی(ع)


نوشته شده در  دوشنبه 91/2/25ساعت  3:28 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

سر کلاس نشسته بودیم که یهو موبایل استاد زنگ زد. استاد هم سریع گوشی رو برداشت و جواب تلفن رو داد.

بعد از چند دقیقه که حرفاش تموم شد رو به کلاس کرد و به ما چند تا پسری که سر کلاس بودیم گفت:

درس رو که گرفتین؟ ما هم هاج و واج گفتیم کدوم درس؟  

گفتش نگرفتید پس! تلفن جواب دادنِ من درس بود برای شما!!


در آینده هر وقت خانمتون با شما کار داشت، باید همه ی کارا رو تعطیل کنید و سراپا در خدمتش باشید!  

پ.ن: این استاد رو به خاطر صداقت و سادگی و تواضعش خیلی دوست دارم!
توی دانشگاه خلاف حرفایی که بعضیا می زنن چیزای خوب هم  زیاد پیدا می شه!
چیزهایی که فقط توی دانشگاه پیدا می شه...


نوشته شده در  چهارشنبه 91/2/20ساعت  4:19 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

one: من به اینکه خدا بعضی وقتا با یه نشانه هایی با ما حرف میزنه اعتقاد دارم. مثلا می خواستی یه گناهی بکنی، بلا ملایی سرت میاد یا مثلا می خواستی یه کاری انجام بدی بعدش یه دفعه خدا یه راه خفن گذاشته جلوی پات!

two: یکی از تفریحات سالم من اینه که میرم صفحه ی اول پرشین بلاگ و به صورت راندم چند تا از وبلاگای به روز شده رو می خونم! همیشه هم چیزای جالب و آدمای متفاوتی رو پیدا می کنم! امروز که داشتم تفریح می کردم به یه چیز جالب برخوردم...

three: یه مدت پیش بین من و یکی از رفیقام شکر آب شد و رابطمون از طرف رفیقم قطع شد. اون موقع من عصبانی بودم و اون هم همین طور اما با گذشت زمان من به اشتباهاتم پی بردم اما رفیقمون احساسات رو کوبیده به دیوار و می خواست (و می خواد!) همه چی رو فراموش کنه! جدا از همه چیز این کار در بلند مدت قلب رو سنگ می کنه (اثبات شده هستا!). بی خیال... 

قهر کردن

four: گفتم نشانه های خدا... همین طور که توی فکر رفیقم بودم به یه وبلاگ برخوردم که متن زیر رو نوشته بود:

"خوبه بعضی اوقات آدم غرورشو بزاره زیر پا و آشتی کنه...

در کماله ناباوری رفتم منت کشی و آشتی کردم (البته از قدیم گفتن هر کی سه روز با یکی قهر باشه نمازش اشتباست. میدونید که!) "


نوشته شده در  سه شنبه 91/2/19ساعت  5:9 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

آقای مجری: در خدمتِ آقایِ همسایمون هستیم...

آقای همسایه: آقو! همساده! "دالِ"، دال!

آقای مجری: ببخشید! آقای همساده...

آقای همسایه: شما می فَرمُیید "یِ" ولی "دالِ"!

آقای مجری: خیلی شرمنده! ایشون همساده هستن! اومدن لطف کردن داشتن تشریف می بردن استادیوم...

آقای همسایه: ها! بو هم بیریم!

آقای مجری: گفتن من باهاشون برم، گفتم من امروز مهمان دارم، ولی حتما با هم یه استادیوم خواهیم رفت.

آقای همسایه: من میگم همی بازیو بیریما. آقو! من میگم یه دِقه [دقیقه] میریم ورزشگاه، از ای وَر یه تُکِ پا میریم درمونگا، بعدم به مهموناتون می رِسین!

آقای مجری: درمونگاه دیگه برای چی؟

آقای همسایه: خـُـ آدم میره ورزشگاه قطعا بعدش میره درمونگا دیگه!

آقای مجری: برای ورزش میرن دیگه؟!

آقای همسایه: نه نه! بعدش بَرویِ او آسیبوی که تویِ ای قضیه بِهِش برخورد کِرده میره درمونگا!

آقای مجری: آها!! شما کلا به ورزش علاقه داری؟

آقای همسایه: من نه! من واقعا کلا به ورزش هیچ علاقه ای ندارم یعنی داغونمآااااا نسبت به ورزش. اتفاقا یه تنفرِ خاصی تو وجودُم ریشه دوونده از ورزش! هَه هَه هَه...

آقای مجری: یعنی فوتبال رو دوس نداری؟

آقای همسایه: اصلا! اصلا! اصلا فوتبال چی چیِ! والیبال، هاکی، سِپَک تاکرا هر کُدُمِش رو بیگی من متنفرم!

آقای مجری: خُب پس برای چی میرین استادیوم؟ دوس دارین به عنوان تماشاگر بِرین؟

آقای همسایه: نمی رم! نمی رم معمولا! همی جوری مسیرُم میُفته، مسیرُم میخُره پام به استادیوم باز میشه!

قسمت دوم را بعدا می نویسم. یا حق...


نوشته شده در  دوشنبه 91/2/11ساعت  9:35 صبح  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

سال 2012 المپیک در کشور لندن برگزار می شود و از قضا طرح هایی که برای المپیک طراحی شده فراماسونری هست. هرم، چشم جهان بین، نام صهیون و ...  توی این طرح ها به وفور دیده می شود. از طرفی بعضی از کشورها به این کارها اعتراض کردند، که البته باید این کار را می کردند. حالا اگه درست شد که خیلی هم خوب، ولی اگه درست نشد چه کار کنیم؟

مدتی است حرفایی درباره ی تحریم المپیک 2012 لندن می شنوم و یا می خوانم. سوال من این هست که حالا چی؟؟! بر فرض که ما تحریم کردیم؛ در جامعه ی جهانی چه اتفاقی می افتد؟

آن زمان که امام خمینی(ره) به پاریس تبعید شد، رسانه های مختلفی برای مصاحبه خدمت ایشان می رسیدند. امام هم حضورشان را می پذیرفت و پیام اسلام و انقلاب را از طریق همان رسانه های نظام سرمایه داری و صهیونیستی به همه ی جهان مخابره می کرد. امام با رسانه ی همان نظام سرمایه داری که الان المپیک را برگزار می کند مصاحبه کرد و حق را به جهانیان نمایاند.

المپیک میدانی هست برای انتقال پیاممان. وقتی همه ی رسانه های دنیا توجهشان را به المپیک دوخته اند، اگر ایران قوی ظاهر شود و سرود ملی ما از ورزشگاه پخش شود، خیلی ها به خود می گویند این همان کشوری نیست که سی سال است آمریکا تحریمش کرد و اسرائیل می خواست آن را نابود کند؟ پس چه شد که او هنوز هست و نه تنها هست، بلکه قدرتمند هم هست.

آیا با تحریم المپیک بقیه ی کشورها به دست و پای ایران می افتند و می گویند المپیک را تحریم نکنیند و یا از نبودن ایران در میدان جنگ رسانه ای خوشحال می شوند؟

دقیقا همین حرف را درباره ی حج می زنند! می گویند حج را تحریم کنید تا پول شیعیان به جیب وهابی ها نریزد! آن کسانی که این حرف را می زنند آیا نمی دانند که وهابی ها آرزو دارند ایران حج را تحریم کند؟ پولی که وهابی ها از حج به دست می آورند در برابر درآمد های نفتی شان خیلی کم است.

اصلا بر فرض که درآمد زیادی هم از راه حج به دست بیاورند، همین که در ایام حج زائران ایرانی، اسلام ناب محمدی(ص) و پیام انقلاب را به گوش مسلمین جهان می رسانند [که حاصلش بیداری اسلامی است حتی در قلب عربستان] برای آن ها ضرری هزاران برابر درآمد حج در پی دارد.

به جای این حرف ها به ورزش برسید تا در آن حرفی برای گفتن داشته باشیم و بتوانیم به وسیله ی آن حرف های مهم تر را منتقل کنیم...

دلیل عینی حرفم این باشد و والسلام:

چندی پیش ژورنال علمی Elsevier اعلام کرد که می خواهد ایران را تحریم کند؛ ایران هم دست پیش گرفت و Elsevier را تحریم کرد. چه اتفاقی افتاد؟ هیچ! هیچ اتفاقی نیفتاد جز اینکه ایران خودش را از بزرگترین منبع علمی محروم کرد. در حالی که هیچ جایگزین مناسبی برای آن وجود نداشت! Elsevier یک تکان کوچک هم نخورد! بعد هم بی سر و صدا تحریم را لغو کردند و الان ما با سلام و صلوات از این ژورنال استفاده می کنیم.


نوشته شده در  شنبه 91/2/9ساعت  9:30 صبح  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

وقتی بچه بودما، نه خیلی بچه، یه کوچولو بچه بودم، در حدِ دوم یا سوم دبستان، عاشق دفتر مشق نو بودم!

اصلن عشق می کردم دو سه صفحه ی اول دفتر رو بنویسم!

همش هم حواسم بود خوش خط بنویسم!! ولی دو صفحه که می نوشتم بازم خطم اَلَم غورباقه می شد!

الان هم هنوز همین جوری هستم!!!

وقتی یه کار رو شروع می کنم و اون جور که دلم می خواد پیش نمی ره، دلم می خواد از نو شروع کنم...

دو سه صفحه ی اول هر کار خیلی حال میده...

بعدش خسته کننده می شه! شایدم تکراری! شاید به خاطر ته کشیدن انگیزه باشه. اصلن چه می دونم!؟


پ.ن: دلم برای دو سه صفحه ی اول زندگیم تنگ شده... بچه گیام!!

دفتر مشق بچه دفتر مشق بچه دفتر مشق بچه دفتر مشق بچه


نوشته شده در  دوشنبه 91/2/4ساعت  6:15 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
واگذاری. بلاگ
مو بوسوختم مو برشتم
گوشه لب پر زندگی
لیست خرید من از نمایشگاه کتاب تهران 1397
هستم اگر می روم گر نروم نیستم
روزانه ی یک کچل سرباز: ایست!
لیست خرید کتاب من از نمایشگاه کتاب
غرور و تعصب از جین آستین
آرزوهای بزرگ از چارلز دیکنز
احوالات شلم شوربا
آخرین امید
[عناوین آرشیوشده]